مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۳۹
ایمان به غیب
این سخنرانی در سال ۱۳۴۷ شمسی در شب نیمه شعبان و در یک منزل شخصی ایراد شده است. بسم اللَّه الرحمن الرحیم. الحمد للَّه ربّ العالمین بارئ الخلائق اجمعین والصلاة والسّلام علی عبداللَّه و رسوله و حبیبه و صفیّه، سیّدنا و نبیّنا و مولانا ابی القاسم محمّد صلی الله علیه و آله و علی اله الطّیّبین الطّاهرین المعصومین، اعوذ باللَّه من الشّیطان الرّجیم: الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقونَ «۱». در عرف ما اینطور معروف است که به بعضی از افراد میگوییم مؤمن. میگوییم فلان کس مرد مؤمنی است. مقصود این است که مرد عابد و متعبدی است؛ یعنی واجباتش را انجام میدهد، مستحبات را هم زیاد انجام میدهد، زیارت میرود، نافله میخواند، ذکر زیاد میگوید. اما درباره فرد دیگری که دارای این مشخصات نیست، میگوییم فلان کس آدم مؤمنی یا آدم مقدس مآبی نیست. این اصطلاح عرف است ولی یک اصطلاح هم قرآن دارد. قرآن به بعضی از مردم میگوید مؤمن و بهپاورقی : (۱) بقره/ ۳.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۰
بعضی دیگر میگوید کافر و غیرمؤمن. مؤمن در اصطلاح قرآن یعنی چه؟ یعنی صاحب ایمان. غیرمؤمن یعنی کسی که فاقد ایمان است. ایمان یعنی چه؟ از خود ایمان شروع کنیم؟. ایمان مربوط به دل، قلب و اعتقاد است و این، نصّ قرآن مجید است. عدهای از اعراب بادیه نشین آمدند خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و گفتند: «امَنّا یا رَسولَ اللَّه» ما ایمان آوردیم. آیه قرآن نازل شد: قالَتِ الْاعْرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنوا وَ لکِنْ قولوا اسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْایمانُ فی قُلوبِکُمْ «۱» یعنی گروهی از اعراب بادیه نشین آمدند نزد تو (پیغمبر) و گفتند ما ایمان آوردیم. به آنها بگو: شما نگویید ما ایمان آوردیم، بگویید ما اسلام آوردیم. (اسلام آوردن یعنی شهادتین را به زبان آوردن ولی ایمان مربوط به دل و قلب است، مربوط به اعتقاد باطن است.) هنوز ایمان در دل شما مردم نفوذ نکرده است. از این آیه میفهمیم که ایمان واقعیت و حقیقتی است مربوط به روح انسان نه مربوط به بدن انسان، نه مربوط به پیشانی انسان که آثار سجده داشته باشد یا نداشته باشد و نه مربوط به زبان انسان که متذکر خدا باشد یا نباشد، بلکه به ریشه این امور- که عبارت است از یک حالت قلبی و فکری و اعتقادی- مربوط است. شما میپرسید: ایمان به چه؟ بگویم به خدا؟ بگویم ایمان به صفات خداوند؟ بگویم ایمان به رسالت پیغمبر و نزول وحی بر او؟ بگویم ایمان به اینکه معادی هست؟ بله، همه اینها درست است ولی خود قرآن تمام اینها را در یک کلمه جمع کرده است که من فقط میخواهم آن را توضیح بدهم. آن کلمه کلمهای است که در اولین آیه سوره بقره به یک اعتبار و در سومین آیه آن به اعتبار دیگر ذکر شده است. در سوره بقره اینطور میخوانیم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. الم. ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدَیً لِلْمُتَّقینَ. الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقونَ «۲».پاورقی : (۱) حجرات/ ۱۴. (۲) بقره/ ۱- ۳.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۱
در عبارت الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ (آنها که به حقایق نهانی ایمان دارند) کلمه «غیب» یک کلمه است به جای چندین کلمه؛ ایمان به خدا هست، ایمان به صفات پروردگار هست، ایمان به دستگیریهای نهانی و غیبی در یک شرایط معین هست. حالا کلمه «غیب» را تا اندازهای که متناسب با این جلسه باشد شرح میدهم، بعد دنباله عرایضم را عرض میکنم.معنی «غیب»
غیب یعنی چه که فرق آدم مؤمن و غیرمؤمن در ایمان به غیب است؟ عرض کردم غیب یعنی نهان، مخفی، پنهان. باز مطلب حل نشد. پنهان از چه؟ الآن که ما در این محوطه هستیم، پشت این دیوار از ما پنهان است. پس اگر ما ایمان داشته باشیم که در پشت این دیوار چه میگذرد، ایمان به غیب است؟ اگر الآن از ما بپرسند در فاصله پانصد متری زیر این زمین که ما روی آن نشستهایم چیست؟ [میگوییم] نهان است، نمیدانیم. آیا اگر بدانیم، این ایمان به غیب است؟ نه. فردا از ما نهان است؛ آیا اگر ما به قضایایی که فردا واقع میشوند ایمان داشته باشیم، اگر از حالا پیشگویی کنیم و اعتقاد داشته باشیم که فردا چه حوادثی اتفاق میافتد، این ایمان به غیب است؟ نه. حتی گذشته از ما پنهان است. ایمان به گذشته غیب است؟ نه. پس مقصود از ایمان به غیب چیست؟ ایمان به نهان چیست؟ نهان از چه؟ اینجا باید توجه بفرمایید. یک چیزهایی در این عالم هست که با حواس ما (حس باصره، حس سامعه، حس لامسه، حس ذائقه و حس شامه) قابل ادراکند. (به قول بعضی، ما بیش از اینها حواس داریم ولی از همین نوع است.) پشت این دیوار الآن از ما مخفی است ولی برای ما این امکان هست که با چشم خودمان آنچه را که در پشت این دیوار میگذرد ببینیم؛ یعنی از چشم ما نمیتواند پنهان باشد، چشم ما قادر است آن را ببیند. گوش ما قادر است بشنود. یا چیزهایی که ذائقه ما قادر است آنها را بچشد، لامسه ما قادر است ببوید. اینها را میگویند «شهادت» یعنی چیزهایی که انسان با ظاهر بدنش میتواند آنها را درک کند. ما یک ادراکات پوستهای داریم که [ابزار آن] در ظاهر بدن ما تعبیه شده است و در این حدود، حیوانات هم دارند؛ یعنی حواسی که ما داریم حیوانات هم دارند و احیاناً در بعضی از این حواس، حیوانات از مامجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۲
قویتر و نیرومندتر هستند. چشم بسیاری از حیوانات از چشم انسان تیزتر است. گوش بسیاری از حیوانات و از آن جمله سگ، از گوش انسان بسیار حساستر است. شامّه بسیاری از حیوانات و از جمله مورچه، همین مورچه ضعیف، از انسان فوق العاده حساستر است. شما اگر یک ظرف گوشت را روی طاقچه اتاق بگذارید، اگر چشمتان نبیند به صرف اینکه وارد اتاق بشوید از روی شامه نمیتوانید بفهمید که الآن مقداری گوشت در این اتاق موجود است. ولی مورچه با شامه خودش بسیار دقیقتر از اینها را میفهمد و درک میکند. اینها را میگویند حواس. چیزهایی را که انسان به وسیله حواس خودش بتواند درک کند، میگویند جزء غیب نیست، آشکار است. حوادث را من با همین حواس خودم درک میکنم؛ یعنی شکلی را که فردا میخواهد پیدا شود فردا با چشم خودم میتوانم ببینم، آوازی را که فردا میخواهد بلند شود با گوش خودم میتوانم بشنوم، غذایی را که فردا میخواهد تهیه شود با ذائقه خودم میتوانم بچشم. پس این، غیب نیست، به اصطلاح قرآن شهادت است. پس غیب چیست؟. غیب عبارت است از اینکه انسان اقرار و اعتراف داشته باشد که در عالم هستی حقایق و واقعیتهایی هست که من با پوسته بدن خودم یعنی با حواس خودم نمیتوانم آنها را درک کنم ولو اینکه اینجا حضور داشته باشند؛ چشم من، گوش من، ذائقه من، لامسه و شامه من قادر به ادراک آنها نیستند. یعنی من درباره خودم اینطور قضاوت کنم که این حواسی که من دارم، وسایل بسیاربسیار محدودی است که برای تماس پیداکردن من با دنیای خارج به من داده شده است. اصلًا چشم را برای چه به من دادهاند؟ برای اینکه وقتی میخواهم با این دنیا از راه رنگها و شکلها ارتباط پیدا کنم، بتوانم و راه خودم را به دست آورم، همین. گوش را برای چه به من دادهاند؟ برای اینکه امواج دیگری است به نام اصوات که به وسیله گوش ادراک میشوند. لذا وقتی میخواهم در این دنیا کارهای زندگیام را انجام دهم، باید گوش داشته باشم. همچنین سایر حواس. اما آیا این حواسی که من دارم ابزاری است برای من که هرچه را در عالم هستی است با آنها درک کنم به طوری که اگر چیزی را با حواس خودم درک نکنم، قبول نداشته باشم؟ نه، این اشتباه است. بلکه بزرگترین اشتباهی که بشر در زندگی خودش مرتکب میشود و شکل علمی هم به آن میدهد، همین است که خیال کند حواسی که به او در دنیا و در این طبیعت دادهمجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۳
شده است برای این است که هرچه را در این دنیا هست با همین حواس کشف کند به طوری که اگر چیزی را با حواس خودش درک نکرد، آن را نفی کند و بگوید وجود ندارد، چرا که اگر میبود من با دست خودم آن را لمس میکردم، با چشم خودم آن را میدیدم یا با گوش خودم آن را میشنیدم یا با ذائقه خودم آن را میچشیدم. تمام چیزهایی را که انسان باید به آنها ایمان داشته باشد، قرآن با کلمه «غیب» بیان کرده است؛ ایمان به اینکه حقایق و واقعیتهایی هست که از حدود حواس من بیرون است. پس با چه چیزی من وجود آنها را قبول کنم؟ راه دیگری به انسان نشان داده شده است؛ دلایلی به انسان داده شده که از راه آنها میتواند غیب را قبول کند. البته این هم معلوم است که معنای اینکه قرآن میگوید «مؤمنین کسانی هستند که ایمان به غیب میآورند» این نیست که هر چیزی را که به شکل امر نهانی به ما گفتند، بگوییم ما مؤمنیم پس آن را قبول داریم. مثلًا فلان جن گیر میآید و میگوید من لشکری از جن دارم که چنین و چنان میکند، بگوییم: الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ، به ما گفته شده است که به غیب ایمان داشته باشید، پس ما باید به ادعای این جن گیر هم ایمان داشته باشیم! اینکه آن غیب چیست، در جاهای دیگر قرآن و در غیر قرآن توضیح داده شده است. نگفتم به هر ادعایی که به صورت غیب باشد باید ایمان آورد، بلکه نباید منکر غیب بود. منکر حقایق نهانی نباید بود.راه ایمان آوردن به غیب
حال اگر شما بگویید که انسان از چه راهی میتواند به غیب ایمان بیاورد، من عرض میکنم مراحلی دارد. اولین مرحلهاش این است که هزاران نشانه در دنیا هست که لااقل جلوی انکار غیب را میگیرد، یعنی انسان را از مرحله نفی به مرحله شک وارد میکند. امروز معلوم شده است که در همین دنیای محسوس و ملموس ما هزاران چیز وجود دارد که ما آنها را با این حواس خودمان حس نمیکنیم. یک مثال خیلی روشن برای شما عرض کنم:. در قدیم الایام در میان امواجی که در فضاست، تنها موجی را که میشناختند موج صوتی بود. در باب صوت و صدا از قدیم میان علما بحث بوده است. انسان حرف میزند و دیگری میشنود. سنگی به سنگی میخورد، صدایش به گوشمجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۴
انسان میرسد. این چگونه است؟ میگفتند این هوایی که شما در اینجا احساس میکنید و وجودش را احیاناً در موقع حرکت یا در یک وقت دیگر درک میکنید، مثل آب است. همینطور که شما آب را با چشم خودتان میبینید که موج برمیدارد و وقتی سنگی را در حوض آب میاندازید، موج ایجاد میکند و موجش پخش میشود و هرچه بیشتر پخش میگردد ضعیفتر میشود، همینطور وقتی شما حرف میزنید یا دو تا سنگ به هم میخورد، در هوا موجی پیدا میشود و این موج وارد گوش شما میشود. در آنجا دستگاهی است، پردهای است، استخوانی است، اعصابی است که به حرکت درمیآید. درنتیجه شما چیزی را ادراک میکنید به نام صوت. دیگر بیش از این بشر نمیتوانست در باب امواج درکی داشته باشد. امروز از راه همین علوم حسی یعنی از راه قرائنی که علوم حسی به دست بشر داده، معلوم شده است که غیر از موج صوتی امواجی هست که اساساً طرف نسبت با موج صوتی نیستند و حتی نه گوش ما و نه هیچ حسی از حواس ما قادر نیست آن امواج را درک کند ولی وجود دارند، مثل امواج الکترونیکی، امواجی که رادیوها پخش میکنند و رادیوی گیرنده شما آنها را تبدیل به موج صوتی میکند. آن موجی که مرکز پخش رادیو پخش میکند، موج صوتی نیست. اگر به صورت موج صوتی میبود باید وقتی که مثلًا در تهران پخش میشود، شاید یک ساعت و نیم یا بیشتر طول بکشد تا برسد به خراسان. میگویند اگر بنا شود موج صوتی فاصله قم و تهران یعنی بیست و چهار فرسخ را طی کند، در حدود بیست دقیقه طول میکشد. سرعت حرکت آن نسبت به موج الکترونیکی بسیار کند است. اگر مثلًا من که اینجا حرف میزنم یک بلندگویی هم در فاصله دویست متری اینجا باشد که از آنجا هم صدا بیاید و شما، هم صدای من را بشنوید و هم صدای بلندگو را، در این صورت کلمات را با فاصله میشنوید یعنی یک کلمه را از من میشنوید و با فاصله لحظهای از بلندگو میشنوید، یعنی طول میکشد تا موج صوتی بلندگو به شما برسد. ولی شما میبینید رادیو که حرف میزند، در همان لحظه شما میشنوید یا وقتی با تلفن مثلًا با خراسان حرف میزنید، مانند این است که در همین جا صحبت میکنید. به این سرعت، صوت به شکل موج الکترونیکی (حال با سیم یا بیسیم) میرود به خراسان و با همان سرعت برمیگردد به اینجا. مثل معروفی است، میگویند صدای ساعت معروفی در انگلستان را مردمی کهمجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۵
در آن سر دنیا هستند زودتر از مردمی که در آن میدان هستند، میشنوند. یعنی اگر شما در اینجا رادیوی انگلستان را بگیرید، صدای آن ساعت را قبل از مردمی که در انگلستان در آن میداناند، میشنوید، چرا؟ زیرا برای مردمی که میخواهند از طریق هوا و با موج صوتی صدای این ساعت را بشنوند، ممکن است یک ثانیه یا دو ثانیه طول بکشد ولی برای مردمی که صدای آن را با موج الکترونیکی مثلًا در ایران گوش میکنند، یک ثانیه که هیچ، یک هزارم ثانیه و شاید یک میلیونیم ثانیه هم طول نمیکشد که این صدا به آنها میرسد. درنتیجه شما این صدا را از یک انگلیسی که در آنجاست، زودتر میشنوید. این امواج در فضا وجود دارد. با چه حسی ما میتوانیم آنها را درک کنیم؟ با هیچ حسی؛ فقط با قرائن علمی. حتی علما میتوانند طول این امواج را به دست آورند بدون اینکه آنها را ببینند. پس اجمالًا ما میفهمیم که این امواج وجود دارند. بسیار بسیار جاهلانه است که انسان دایره ایمان و تصدیق خودش را محدود کند و بگوید من فقط به هر چیز که آن را مستقیماً با یکی از حواس خودم درک میکنم، ایمان دارم.معنی ایمان به غیب
معنی الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ چیست؟ آیا فقط این است که ایمان داشته باشیم که غیبی وجود دارد، خدایی وجود دارد، وحیی وجود دارد، ملائکه و فرشتگانی وجود دارند، کتب آسمانی منشأ غیبی دارند، معادی وجود دارد؟ یا ایمان داشته باشیم که امام زمانی وجود دارد؟ آیا ایمان به غیب همین است و به همین جا خاتمه پیدا میکند؟ نه، بالاتر است. ایمان به غیب آن وقت ایمان به غیب است که انسان یک ایمانی هم به رابطه میان خودش با غیب داشته باشد؛ ایمان داشته باشیم که اینجور نیست که غیبی هست جدا و ما هستیم جدا، باید به مددهای غیبی ایمان داشته باشیم. شما در سوره حمد میخوانید: ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایاکَ نَسْتَعینُ ای خدای نهان و پنهان! ما تنها تو را پرستش میکنیم و از تو کمک میگیریم، از تو مدد میگیریم، از تو نیرو میخواهیم. (این استمداد است.) در راهی که میرویم، این نیروهایی را که تو به ما دادهای به کار میاندازیم ولی میدانیم که سررشته تمام نیروها دردست توست، از تو قوّت میخواهیم، از تو مدد میخواهیم، از تو هدایت میخواهیم.مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۶
شب جمعه است؛ در دعای کمیل اینطور میخوانیم: یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ عَلی خِدْمَتِکَ جَوارِحی وَ اشْدُدْ عَلَی الْعَزیمَةِ جَوانِحی وَ هَبْ لِیَ الْجِدَّ فی خَشْیَتِکَ وَ الدَّوامَ فِی الْاتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! به اعضا و جوارح من نیرو بده ولی در راه خدمت خودت. (خودتان را بنده آماده به خدمت نشان میدهید. از خدا استمداد میکنید و نیرو میخواهید.) نه تنها برای اعضا و جوارح خودم نیرو میخواهم، برای دل خودم و برای عزم و تصمیم خودم هم از تو نیرو میخواهم. خدایا! به دل من عزم و تصمیم بده، اراده مرا محکم کن. اصلًا دعا یعنی چه؟ بسیار خوب، ایمان دارم به غیب برای خودش، من برای خودم؟ نه، نکتهای میگویند که حرف خوبی است. میگویند یکی از تفاوتهایی که میان فلسفه الهی و دین و مذهب هست این است که فلسفه الهی (البته فلسفههای الهیای که از مذهب مثل اسلام استمداد نکردهاند) حداکثر به خدایی جدای از عالم، به غیبی جدای از شهادت اعتقاد دارد. مثل یک آدم ستاره شناس که مثلًا میگوید در منظومه شمسی ستارهای کشف شد به نام نپتون، در کهکشان چنین چیزی کشف شد. خوب، هست که هست، به من چه مربوط؟ ولی در دین، عمده آن رابطهای است که میان بنده و خدا، میان ما و جهان غیب برقرار میشود. دین از یک طرف ما را وادار میکند به عمل و کوشش و- به تعبیر امیرالمؤمنین- به خدمت، و از طرف دیگر میگوید پیوندها و رابطههایی معنوی میان غیب و اینجا هست؛ تو دعا کن، تو بخواه، تو استمداد کن، از یک راه نهانی که خودت نمیدانی، به هدف و نتیجه میرسی. میگوید صدقه بده، از یک راه نهانی که تو نمیدانی رفع بلا میکند. دعا کن (که البته شرایطی دارد؛ اگر دعا با آن شرایط صورت بگیرد) شما از یک راه نهانی استجابتش را خواهید گرفت. تصمیم بگیر، از خداوند در کارها الهام بخواه، بعد میبینی در موقع معین، سر بزنگاه، خدا به قلب تو الهامی کرد، از غیب به تو مدد میرسد.امداد غیبی، حسابی دارد
البته مدد غیبی شرایطی دارد؛ معنایش این نیست که ما در خانهمان بنشینیم و بگوییم: ای غیب بیا به من مدد بده! نه، مدد غیبی، قانون و شرایط دارد. پس عمده این است که ما ایمان به غیب و ایمان به مددهای غیبی در یک شرایط معین داشتهمجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۷
باشیم. اصلًا وحی خود مدد غیبی است ولی در مقیاس اجتماع بشر. آنجا که دیگر پای علم بشر، پای فعالیت بشر نمیرسد، آنجا که دیگر پای حس نمیرسد، پای عقل و فکر نمیرسد، خداوند به وسیله یک عده به نام «پیامبران» بشر را هدایت و راهنمایی میکند، از غیب مدد میرساند. آنجا که جای عجز و ناتوانی بشر است، دیگر بشر فعالیت خودش را کرده است، کار خودش را انجام داده است، ناتوان است و در قدرت او نیست، جای مدد غیبی است. قرآن درباره پیغمبر اکرم میفرماید: وَ اذْکُروا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ اذْ کُنْتُمْ اعْداءً فَالَّفَ بَیْنَ قُلوبِکُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَانْقَذَکُمْ مِنْها «۱» ای مردم! این نعمت خدا را فراموش نکنید که شما (یعنی شما مردم، شما بشرها، شما انسانها؛ نه تنها شما عربها، بلکه همه انسانها) به یک پرتگاه بسیار خطرناکی رسیده بودید و عن قریب سقوط قطعی میکردید. خداوند به وسیله این پیغمبر شما را نجات داد، به شما آزادی داد، شما را خلاص کرد. این، مدد غیبی است. و چقدر برای زندگی فردی و اجتماعی انسان، این ایمان مفید و نگهدارنده است!. من نمیدانم با چنین اشخاصی برخورد کردهاید یا نه؛ من برخورد کردهام و خودم در زندگی شخصیام چنین تجربههایی دارم که انسان گاهی اینجور احساس میکند که اگر آن راهی را که خدا برای او معین کرده است برود، یک تأییدهایی، یک حمایتهای غیبی و نهانی هست بالاتر از عقل و فهم و فکر او که برای او کار میکند، و چقدر یک چنین ایمانی آدم را نگه میدارد و برای زندگی انسان مفید است!داستان آیت اللَّه بروجردی و رفتن به مشهد
داستانی الآن یادم افتاد، دریغ است که آن را نگویم: مرحوم آیة اللَّه بروجردی (اعلی اللَّه مقامه) قبل از اینکه به قم بیایند، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم. بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم. مردی بود در حقیقت باتقوا و به راستی موحد. نگویید هرکس مرجع تقلید شد، البته موحد هست. توحیدپاورقی : (۱) آل عمران/ ۱۰۳.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۸
هم مراتب دارد. بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب کنیم، مراجع تقلید درجات خیلی بالاتر از توحید من و شما را دارند ولی وقتی که من میگویم موحد، یک درجه خیلی عالی را میگویم. او کسی بود که اساساً توحید را در زندگی خودش لمس میکرد، یک اتکاء و اعتماد عجیبی به دستگیریهای خدا داشت. سال اولی بود که ایشان به قم آمده بودند. تصمیم گرفته بودند به مشهد بروند. مثل اینکه نذرگونهای داشتند؛ در آن وقت که بیمار شده بودند (آن بیماری معروف که احتیاج به جراحی پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به درخواست علمای قم به قم رفتند) در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروند. بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند به مشهد بروند. یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح میکنند که من میخواهم به مشهد بروم، هرکس همراه من میآید اعلام کند. اصحابشان عرض میکنند: بسیار خوب، به شما عرض میکنیم. یکی از اصحاب خاصشان که هم اینک یکی از مراجع تقلید است برای من نقل کرد که ما دور هم نشستیم، کنکاش کردیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما میشناختیم ولی در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمیشناختند، مردم خراسان نمیشناختند و به طورکلی مردم ایران نمیشناختند. بنابراین تجلیلی که شایسته مقام این مرد بزرگ هست، نمیشود. بگذارید ایشان یکی دو سال دیگر بمانند. برای نذرشان هم که صیغه نخواندهاند که نذر شرعی باشد. در دلشان این نیت را کردهاند. بعد که معروف شدند و مردم ایران ایشان را شناختند، با تجلیلی که شایستهشان است بروند. تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: از آقایان کی همراه من میآید؟ هر کدام از دوستانشان حرفی زدند و بهانهای تراشیدند. یکی گفت: ای آقا! شما تازه از بیماری برخاستهاید (آن وقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود)، ناراحت میشوید، ممکن است بخیهها باز شود. دیگری چیز دیگری گفت. ولی از زبان یکی از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جملهای گفت که آقا درک کرد اینها که میگویند به مشهد نرو، به خاطر این است که میگویند هنوز مردم ایران شما را نمیشناسند و تجلیلی که شایسته شماست به عمل نمیآید. آن آقا برای من نقل میکرد: آقا تا این جمله را شنید تکانی خورد (آن وقت ایشان هفتاد سالشان بود)مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۴۹
وگفت: هفتاد سال از خدا عمر گرفتهام و خداوند در این مدت تفضّلاتی به من کرده است و هیچ یک از این تفضّلات تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفهام در راه خدا چیست. هیچ وقت فکر نکردهام که من در راهی که میروم ترقی میکنم یا تنزل، شخصیت پیدا میکنم یا پیدا نمیکنم؛ فکرم همیشه این بوده که وظیفه خودم را انجام بدهم. هرچه پیش آید، تقدیر الهی است. زشت است در هفتاد سالگی، خودم برای خودم تدبیر کنم. وقتی که خدایی دارم، وقتی که عنایت حق را دارم، وقتی که خودم را به صورت یک بنده و یک فرد میبینم، خدا هم مرا فراموش نمیکند. خیر، میروم. و دیدیم این مرد از روزی که فوت کرد، روز به روز خداوند بر عزت او افزود. آیا آیت اللَّه بروجردی- نعوذباللَّه- با خدا قوم و خویشی داشت که مورد تفضّل و یا عنایت حق باشد؟ ابداً. امدادهای الهی به افراد، به اجتماعات و به بشریت حسابی دارد. پیغمبر اکرم درباره مهدی موعود فرمود: یُبْعَثُ فی امَّتی عَلَی اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَ زَلازِلَ یَرْضی عَنْهُ ساکِنُ السَّماءِ وَ ساکِنُ الْأرْضِ وَ یُقَسِّمُ الْمالَ صِحاحاً. قالوا: «و ما صِحاحاً یا رَسولَ اللَّه!» قالَ: یُقَسِّمُ بَیْنَهُمْ بِالسَّوِیَّةِ «۱». خدا هرگز دنیا را بیصاحب نگذاشته است و بیصاحب هم نخواهد گذاشت. آن وقتی که کار دنیا میکشد به آنجا که واقعاً بشریت در خطر است، خدا بشریت را به وسیله یک بشر نجات میدهد.بدبینی نسبت به آینده جهان در میان روشنفکران
هیچ میدانید الآن چگونه بدبینیای در روشنفکران جهان نسبت به آینده بشریت پیدا شده است و هیچ میدانید این بدبینی با مقیاس علل و عوامل ظاهری، بجاست؟ ما مسلمانها قدر این نعمت را نمیدانیم که الآن مثل مردم صد سال پیش میگوییم زندگی بشر مثلًا پانصد سال دیگر، هزار سال دیگر هم هست و شاید صدهزار سال دیگر هم باشد. پیش خودمان میگوییم دلیلی ندارد که نباشد، دلیلی ندارد که بشریت منقرض بشود. اما امروز عدهای از به اصطلاح روشنفکران دنیا (از جمله راسل در کتاب امیدهای نو) معتقدند که بشریت، دوران خودش را تمام کرده و وقت انقراضش فرا رسیده است. یکی از کسانی که چنین بدبینیای نسبت به آینده بشرپاورقی : (۱) منتخب الاثر، ف ۲، ب ۱، ح ۱۴.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۵۰
دارد اینشتین است. او میگوید: به احتمال قوی، بشر با یک مهارت شگرفی خودش را بکلی نابود میکند، چون از نظر تولید نیروهای مخرب به جایی رسیده که قدرت از میان بردن بشریت را پیدا کرده است. در گذشته چنین چیزی نبود. در گذشته خطرناکترین مردم، محبوبترین افراد اگر بزرگترین قدرتهای وقت را هم داشت، چکار میتوانست بکند؟ مثلًا صدهزار یا پنجاه هزار نفر آدم را میکشت. میگفتند: سبحان اللَّه! ببینید حَجّاج بن یوسف سی هزار آدم را کشت! بیش از این نمیتوانست بکشد. تمدن آن عصر بیش از این اجازه نمیداد. مگر با شمشیر و با نیروی جلّاد که آی گردن این را بزن، آی شکم آن را سفره کن، چقدر آدم را میشود کشت؟ آدم بیست سال هم که حکومت کند، روزی سه چهار نفر را هم بکشد از سی هزار تا که دیگر بیشتر نمیشود. یا آن سزار، امپراتور خونخوار روم، حداکثری که میتوانست جنایت کند چه بود؟ جانی بالفطره هم باشد، میرود روی بلندی میایستد و میگوید این شهر را آتش بزنید. شهر را آتش میزنند. شهر گُر میگیرد و او لذت میبرد. ولی آیا میتواند دنیا را آتش بزند؟ ابداً. تازه شهری که آن وقت آتش میزدند اصلًا مگر میشد به اندازه تهران باشد؟ ابداً. وسایل آن روز اجازه نمیداد. شهری به این وسعت و عظمت مثل تهران و شهرهای بزرگتر، مولود تمدن جدید هستند. ولی امروز تمدن بشریت به جایی رسیده که اگر یک سزار پیدا بشود، یک قدرت درجه اول دنیا پیدا بشود که یک جنون آنی به کلّهاش بزند، تمام بشریت از بین رفته است. صدر اعظم آلمان گفت: اگر جنگ سوم جهانی رخ بدهد، دیگر غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت. تا حالا در جنگ یکی غالب بود و دیگری مغلوب، ولی اگر جنگ جهانی دیگری میان قدرتهای درجه اول جهان صورت بگیرد غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت، یعنی غالب و مغلوب هر دو از میان میروند. واقعاً بر اساس شرایط ظاهری، حق با کیست؟ حق با بدبینهاست. اگر حساب کنیم که دنیا براستی روی انبار باروت است، از انبار باروت هم خطرناکتر (دیگر باروت یعنی چه؟ صدر درجه بالاتر از انبار باروت) و از میان رفتنش با فشاردادن چند دکمه میسر است، حق با آنهایی است که به آینده دنیا بدبیناند. راستی هم روی علل ظاهری هیچ دلیل ندارد که بدبین نباشیم، باید هم بدبین باشیم. نباید امیدوار باشیم که بچههای ما یک عمر طبیعی و عادی بکنند و بچههای خودشان را ببینند. امروز میبینیم بشر به کره ماه میرود. با خود فکر میکنیم که کم کم آنجامجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۵۱
سکونت میکند و اگر جنونی به کلّهاش بزند، از آنجا زمین را منهدم میکند. تنها یک چیز است و آن الهامی است که ما از دین میگیریم (الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ)، میگوییم البته در گذشته برای بشریت به مقیاسهای کوچک قبیلهای و کشوری و مقیاسهای کمی بزرگتر (اقلیمی) از این خطرات پیش آمده ولی جهان را صاحبی باشد خدا نام؛ خداوند به یک وسیله آن را حفظ کرده است. وقتی هم که خطر به مقیاس جهانی به وجود آید، باز لطف الهی از عالم گرفته نمیشود. چه حرف خوبی میزند گاندی، میگوید: اروپا آکنده است از جنون و نبوغ با هم؛ نوابغشان هم مجنونند، نبوغهای توأم با جنون دارند.آینده روشن از نظر دین
از نظر منطق دین، از نظر الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ، از نظر منطق خبرهایی که از طریق دین گرفتهایم نه از روی اصول ظاهر، میگوییم خیالمان از این جهت که بشریت بکلی نیست و نابود بشود راحت است. هرچه در گذشته بوده است مقدمهای بوده برای آنچه که در آینده پیش میآید. ما آیندهای پیش رو داریم که در آن به تعبیر اسلام عقلها کامل میشود. حدیث دارد که خداوند (نمیگوید امام زمان) در آن دوره دست لطف خودش را بر سر بندگان میگذارد حَتّی کَمُلَتْ عُقولُهُمْ «۱» و بشر عقل خودش را باز مییابد و دیگر این بیعقلیها را خود به خود نمیکند. میفرماید: در آن دوره عمرها طولانیتر و بهداشت مردم کاملتر میشود، امنیت بهطور کامل برقرار میگردد. تَصْطَلِحُ فی مُلْکِهِ السِّباعُ «۲» درندگان با یکدیگر صلح میکنند (کاسیگین و جانسون «۳» هم با هم صلح میکنند). یُخْرِجُ الْارْضُ افْلاذَ کَبِدِها «۴». زمین آنقدر منابع نیرو و ذخیرهها دارد که الی ماشاء اللَّه. تازه شما به کجای آن پی بردهاید؟! میگویید چهار پنج میلیارد جمعیت زیاد است؟ نه، بیش از اینها میتواند در خود جا دهد. زمین حداکثر نیرویی را که دارد، گنجهای مدفونی را که دارد دراختیار بشر میگذارد. آسمان برکاتش را میبارد.پاورقی : (۱) منتخب الاثر، ف ۷، ب ۱۲، ح ۱. (۲) همان، ف ۹، ب ۱، ح ۲. (۳) [رؤسای وقت کشورهای شوروی سابق و آمریکا.] (۴) منتخب الاثر، ف ۲، ب ۱، ح ۷۸.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۵۲
وقتی که ما روی الهام مذهبی درباره این امور مطالعه میکنیم و دنیای به اصطلاح روشن امروز را مینگریم، میبینیم مَثَل ما در این دنیا نسبت به دنیایی که دین به ما نوید میدهد که در انتظار ماست (خواه که ما شخصاً به آن دوره برسیم یا نرسیم) مَثَل مردمی است که دارند از یک تونل عبور میکنند. تونل در ذات خودش تاریک است ولی چراغ مصنوعی در آن نصب کردهاند. تازه باید از این تونل بیرون بیایند. وقتی که بیرون آمدند، به یک فضای بسیار باز و بسیار روشن که روشنی آن طبیعی است میرسند؛ عدالت به معنی واقعی برقرار است، امنیت به معنی واقعی برقرار است، آزادی به معنی واقعی برقرار است، توحید به حقیقت خودش طلوع میکند و ظاهر میشود و دنیا را روشن میکند. اعْلَموا انَّ اللَّهَ یُحْیِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها «۱». قرآن میگوید: بدانید که خدا همین زمین مرده را در هنگام بهار زنده میکند. این آیه در احادیث ما اینطور تفسیر شده است که این مطلب اختصاص به زمین خاکی ندارد، زمینِ اجتماع بشر هم چنین است. اگر شما دیدید که روزی فساد جهانگیر شد (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ ایْدِی النّاسِ) «۲» ، اگر تمام عالم مثل فصل زمستان مُرد، مأیوس نشوید، نگویید دنیا را زمستان گرفت، دیگر دوره بهار منقضی شد؛ خیر، بهاری خواهد آمد. این، معنی الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ، ایمان به نهان و ایمان به مددهای غیبی و نهانی است، منتها مددها برای شخص به مقیاس شخصی، برای اجتماع کوچک به مقیاس اجتماعی و برای جهان بشریت به مقیاس جهانی است. حکومت واحد جهانی، سراسر عدالت، سراسر امنیت، سراسر برکت، سراسر رفاه، سراسر آسایش، سراسر خوبی و سراسر ترقی خواهد بود. در خاتمه عرایضم این جملات دعای افتتاح را که شاید اکثر شما حفظ هستید میخوانم: اللَّهُمَّ انّا نَرْغَبُ الَیْکَ فی دَوْلَةٍ کَریمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْاسْلامَ وَ اهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اهْلَهُ وَ تَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ الی طاعَتِکَ وَ الْقادَةِ الی سَبیلِکَ وَ تَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَ الْاخِرَةِ.پاورقی : (۱) حدید/ ۱۷. (۲) روم/ ۴۱.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۵۳
خدایا! تو را قسم میدهیم به حق صاحب امشب که ما را اهل ایمان و جزء منتظرین واقعی فرج او قرار بده. دست ما را از دامان ولای اهل بیت و ایمان به حقانیت آنها کوتاه مفرما. خدایا! ما را به حقایق دین مقدس اسلام آشنا کن، توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما کرامت بفرما. و صلّی اللَّه علی محمّد و آل محمّد.