مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۲
مکتب ضعف
همانطور که مکتب عقل نقطه مقابلی داشت که منکر آن بود و مکتب عشق هم نقطه مقابلی داشت که یک عده اساساً این حرفها را از خیالات و اوهام میدانستند، مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد. بعضی در حد افراط، قدرت را تحقیر کردهاند و اساساً کمال انسان را در ضعف او دانستهاند. از نظر اینها انسان کامل یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز میکند. سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است، میگوید:مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۳
پاورقی : (۱) گلستان، باب سوم، حکایت دوم (۲) البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است: صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه. بشکست عهد صحبت اهل طریق را. گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود. تا اختیار کردی از آن، این فریق را. گفت آن گلیم خویش برون میبرد ز موج. وین سعی میکند که بگیرد غریق را. که در فرق عالم و عابد، حرف درستی گفته است.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۴
است. احسن القصص قرآن داستان یوسف است. داستان یوسف داستان انَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ «۱» است؛ یعنی قرآن میگوید: تو هم یوسف باش. تمام امکانات و شرایط برای کامجویی فراهم شده و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال، عفت خود را حفظ میکند و درهای بسته را به روی خود باز میکند. یوسف جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است. بجای اینکه او سراغ زنها برود، زنها سراغ او میآیند. روزی نیست که صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینکه متشخّص ترین زنان مصر عاشقِ صددرصد عاشق او شده است؛ شرایط را فراهم کرده و خطر جانی برای او ایجاد کرده که یا کام میدهی و یا تو را به کشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت. اما یوسف چه میکند؟ دست به سوی خدا برمیدارد و میگوید: رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَیَّ مِمّا یَدْعونَنی الَیْهِ «۲» پروردگارا! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت میکنند بهتر است؛ خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مکن؛ امکان و قدرت اعمال شهوت دارم، ولی نمیکنم. قرآن اینطور تعلیم میدهد. بنابراین، کمال انسان در ضعف انسان نیست، گرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده میشود که کمال انسان را در ضعف انسان معرفی میکنند. حتی باباطاهر در یکی از اشعار خودش همین را میگوید:پاورقی :
(۱) یوسف/ ۹۰
(۲) یوسف/ ۳۳
(۳) [شیر بیدُمّ و سر و اشکم که دید/ اینچنین شیری خدا کی آفرید]
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۵
دارد، نه چشم دارد، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم ندارد!. ما از این نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه میکند و همیشه در حال افراط و تفریط است. از اینجا انسان میفهمد که واقعاً اسلام نمیتواند جز از ناحیه خدا باشد. اگر آدم سقراط باشد یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند، افلاطون یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند، بوعلی سینا یک گوشه را میگیرد، محیی الدین عربی و مولوی یک گوشه را میگیرند، نیچه یک گوشه را میگیرد، کارل مارکس یک گوشه دیگر را میگیرد، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را میگیرد. آنوقت چطور میتواند پیغمبر یک بشر باشد و این گونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد؟! گویی اینها همه یک عده بچه هستند، حرفهایشان را زدهاند و در نهایت امر یک معلم حرف خود را میگوید، آنهم چقدر راقی و عالی!مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۸
اینها یک سلسله نظریات است که نظر اسلام را درباره هریک به تفصیل بیان خواهم کرد که اسلام برای عقل چقدر ارزش قائل است، برای آنچه آنها عشق مینامند چقدر ارزش قائل است و برای قدرت، مسئولیتهای اجتماعی و جامعه بی طبقه چقدر ارزش قائل است. هرکدام از اینها داستان مفصلی دارد.