مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۴۵۶
خداوند تبارک و تعالی این قدرت و توانایی را به بشر داده است که خودش میتواند قاضی خودش باشد. در اجتماع همیشه قاضی غیر از مدّعی و مدّعی علیه است. یک نفر مدّعی میشود، یک نفر دیگر مدّعی علیه. هر دو نفرشان پیش قاضی میروند و قاضی باید به عدالت میان مدّعی و مدّعی علیه حکم کند. البته مدّعی یک نفر است، مدّعی علیه یک نفر دیگر و قاضی یک نفر سوم. هیچ فکر کردهاید که چطور است که انسان میتواند خودش مدّعی خودش باشد وپاورقی : (۱) اصحاب صفّه عدهای از فقرای اصحاب پیغمبر بودند که از اهل مدینه نبودند، از مهاجرین بودند و ثروتی نداشتند، زن و زندگی نداشتند. پیغمبر اکرم برای اینها اول در داخل مسجد مدینه یک جایی قرار داد ولی بعد دستور الهی رسید که مسجد جای خوابیدن و این چیزها نیست. پیغمبر اکرم محل آنها را در یک سکویی پهلوی مسجد قرار داد که الآن هم کسانی که به مدینه طیبه مشرف شدهاند میدانند که در شمال خانه حضرت زهرا علیها السلام سکویی هست که الآن خواجهها مینشینند. این همان محل اصحاب صفّه است. در میان اصحاب صفّه بسیاری از اکابر و بزرگان بودهاند.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۴۵۷
قهراً خودش هم مدّعی علیه خودش باشد و هم خودش قاضی خودش باشد، یعنی خودش حکم صادر کند؟. انصاف یعنی چه؟ میگویند فلان کس آدم باانصافی است، یعنی چه؟ اصلًا آدم باانصاف یعنی آدمی که در مسائل مربوط به خود میتواند بیطرفانه درباره خودش قضاوت کند و احیاناً در جایی که خودش مقصر است، حکم علیه خودش صادر کند. این چگونه است؟ این جز اینکه شخصیت واقعی انسان، مرکّب باشد چیز دیگری نیست. چقدر انصافها در دنیا سراغ دارید که میبینید یک نفر در مورد خودش انصاف میدهد، دیگری را بر خودش ترجیح میدهد، اقرار میکند که حق با دیگری است، فضیلت با دیگری است. مرحوم سیّد حسین کوه کمری از بزرگان اکابر علما و از مراجع تقلید زمان خودشان بودند. آذربایجانی هستند. ایشان عموی مرحوم آیة اللَّه حجّت کوه کمری- که در زمان ما و استاد ما بودند و ما در خدمت ایشان درس خواندهایم- بودند که ایشان هم مرد بزرگواری بودند. جریان عجیبی از زندگی این مرد بزرگ نقل میکنند و آن این است که ایشان در نجف در زمان صاحب جواهر و بعد از صاحب جواهر حوزه درسی داشتند. شیخ انصاری (اعلی اللَّه مقامه) در آن وقت هنوز شهرتی نداشت، مخصوصاً که ایشان در نجف هم زیاد اقامت نکرده بود؛ مدت کمی در نجف بود، بعد به سیاحت آمد، به این معنا که شهرهای ایران را میگشت، هرجا عالم مبرّزی میدید، مدتی میماند و از خدمت او استفاده میکرد. مدتی در مشهد ماند، مدت بیشتری در اصفهان و مدت زیادتری در کاشان که مرحوم نراقی در آنجا بود. سه سال ایشان در کاشان بود. بعد که برگشته بود براستی مرد مبرّزی بود. و میگویند مرحوم شیخ انصاری هیکل کوچکی داشته و چشمهای ایشان هم مقداری بهم خوردگی داشته است (تراخمی بود مثل بسیاری از مردم خوزستان، چون ایشان خوزستانی بودند). همچنین خیلی مرد زاهدپیشهای بود و لباسهای ژنده و مندرسی میپوشید، عمامه مثلًا کهنه و اینجورها. دو سه تا شاگرد هم بیشتر نداشت. در مسجدی تدریس میکرد و از قضا مرحوم آقا سیّد حسین هم در همان مسجد تدریس میکرد، ولی درسهایشان اینجور بود که اول شیخ میآمد تدریس میکرد، آن که تمام میشد، آقا سیّد حسین میآمد تدریس میکرد. یک روز مرحوم آقا سیّد حسین وارد مسجد میشود. از بازدیدی برمیگشت؛ دید دیگر فرصت نیست که بهمجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۴۵۸
خانه برود و دومرتبه برگردد. هنوز حدود یک ساعت به درس مانده بود، گفت میرویم در مسجد مینشینیم تا موقع درس بشود و شاگردان بیایند. رفت، دید یک شیخ به اصطلاح ما جلنبری هم آن گوشه نشسته، برای دو سه نفر تدریس میکند. او هم همان کنار نشست ولی صدایش را میشنید. حرفهایش را گوش کرد، دید خیلی پخته دارد تدریس میکند و رسماً استفاده میکند. حالا آقا سیّد حسین یک عالم متبحّر معروف قریب المرجعیة و او یک مرد مجهولی که آقا سید حسین تا امروز وی را اساساً نمیشناخته است. فردای آن روز گفت حالا امروز هم کمی زودتر بروم ببینم چگونه است، آیا واقعاً همینطور است؟ فردا عمداً یک ساعت زودتر رفت. باز یک کناری نشست، گوش کرد، دید تشخیص همان است که دیروز بود؛ راستی این مرد، مرد ملّای فاضلی است و از خودش فاضلتر. گفت یک روز دیگر هم امتحان میکنیم. یک روز دیگر هم همین کار را کرد. برایش صددرصد ثابت شد که این مرد نامعروف مجهول از خودش عالمتر است و خودش از او میتواند استفاده کند. بعد رفت نشست. شاگردانش که آمدند- هنوز آن درس تمام نشده بود- گفت: شاگردان! من امروز حرف تازهای برای شما دارم. آن شیخی که میبینید آن گوشه نشسته، از من خیلی عالمتر و فاضلتر است. من امتحان کردم، خود من هم از او استفاده میکنم. اگر راستش را بخواهید، من و شما همه با همدیگر باید برویم پای درس او. خودش از جا بلند شد و تمام شاگردان هم یکجا رفتند به درس او. این انصاف چیست در بشر؟ صددرصد قیام علیه منافع خود است. از آن ساعت آقا سیّد حسین جزء شاگردان شیخ انصاری شد، یعنی یک مرجعیت را (میدانید مرجعیت اگر انسان از جنبه دنیایی حساب کند بسیار مقام عالیای است) اینجور از خودش سلب کرد و عملًا به دیگری تفویض نمود. آیا نفْس این آدم احساس نمیکرد آقایی چیست؟ مدرّس بودن چیست؟ احترام چیست؟ مسلّم او هم مثل ما از احترام خوشش میآمد، او هم مثل ما از سیادت و آقایی خوشش میآمد، او هم مثل ما از ریاست و مرجعیت خوشش میآمد، نه اینکه خوشش نمیآمد. اما این مرد یک روح عالی متعالی آزادی داشت که توانست درباره خودش و آن شخص قضاوت کند و علیه خودش حکم صادر کند. این است معنی این که انسان شخصیت مرکّبی دارد.